در ادامه بحث همکارهای استرالیاییمون یه ماجرایی دیگه ازشون تعریف میکنم که مال ده پانزده سال پیش است.
یکی از این دوستان استرالیایی که جوانتر از بقیه بود اسمش "نیک"بود و تو بخش کنترل پروژه و اسناد کار میکرد. من گاهی میدیدمش. هر بار که می دیدمش یکی دو واژه فارسی جدید یاد گرفته بود، از جمله "برو بریم" و یا "قربان تو" .من بهش گفتم چی شده که تو فارسی را خوب یاد گرفتی؟ گفت: فارسی دوست دارم.
یکبار هم چند تا کلمه و جمله از من پرسید. من حدسهایی زدم اما صداشو در نیاوردم. تا اینکه یک روز آمدم دیدم استرالیایی ها همه جمع شدن و شاکیاند
پرسیدم چی شده؟
گفتن ما میخواهیم برگردیم و اینها
گفتم چرا؟ گفتن "نیک" را دیپورت کردن!!
چرا، چون تو درکه با یک دختر گرفته بودنش و خلاصه بعد از کلی بگیر و ببند گفته بودند که ولش میکنیم اما نمیشه ایشون ایران بمونه.
به همین خاطر این ها هم شاکی شده بودند
شرکت هم زیاد کاری نتونست بکنه و نیک رفت
البته بقیهشون موندند اما دیگه دل و دماغ سابق را تو کار نداشتند
یک بار دیگه ثابت میکنه که انگیزه برای یادگیری یک زبان خیلی مهم است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر