● اما تو که دورت خیلی شلوغه
○ نه بابا تو هم دلت خوشه
● آره از کجا فهمیدی
○ مثل اینکه سرت هم خوشه
● اوپس دلت خیلی پره
○ نه جان ابلیس اغلب تنهام
● می فهمم
○ نمی فهمی، من از مردها می ترسم
● ترا خدا؟ مراتب تعجب خود را ابراز مینمایم
○ باور کن می ترسم
● اما روحت پرواز می کنه وقتی مرد میبینی
○ نه بابا من یکی را می خوام که دوستش داشته باشم، عاشقش باشم
● خوب بعد
○ نه من شوهر می خوام روم نمی شه اخه
● بالاخره چی؟ می ترسی یا شوهر می خواهی
○ وای تو که بدترش کردی
● عزیز چرا از مردها می ترسی
○ بار اول که عاشق شدم بد بلایی سرم امد
● خوب بار اول همیشه سخته
○ نه فقط اون که، خیلی اذیت شدم طرف خیلی تحقیرم کرد، کوچیکم کرد، بیچارهام کرد
● عجب
○ آره حتی کتک هم میخوردم
● عجــــــــب نگفته بودی اینها را، اما تو هم چه عتیقههایی برای خودت جور می کنی حتما هم خیلی سنت کم بود که باهاش آشنا شدی
○ آره بیخودی هم طول کشید خیلی اذیت شدم تو رابطه و خیلی هم اذیت شدم تا ازش جدا شدم ، عوضی هنوز هم گاهی سر و کله اش پیدا می شه اما زود میره چون حسابی قاتی میکنم وجیغ و داد می کنم وحشتناک!!
● شاید علت اینکه تنها میمانی هم حضور هر از گاه ایشون است
○ ببین ابلیس این تو زندگی من نیست
● والله چه عرض کنم؟ همین که گاهی میاد بالاخره تاثیر داره، نمی ذاره که روی رابطه کنونی تمرکز داشته باشی و نتیجه دلخواه را ازش بگیری
○ نتیجه دلخواه اخ گفتی
● آها باز برگشتیم به بحث شیرین شوهر
○ امم
● ببین من که می گم زوده که ازدواج کنی
○ نه بابا من الان.... سالمه
● ای جان ماشالله بزرگ شدی
○ ... سال و نیممه
● وای اون نیمش من را کشته
○ چی میگی تو؟
● هیچی برو ازدواج کن
○ برم؟
● آره برو اما من تنها توصیه ای که بهت می تونم بکنم اینه که ببین تو یک رابطه سه مرحله اصلی می تونه باشه
○ چی؟
● اول خوش آمدن، تو ممکنه از خیلی ها خوشت بیاد
● دوم دوست داشتن تو بعد از اینکه از کسی خوشت امد کم کم دوست داشتن شروع میشه و رشد می کنه
● سوم قبول داشتن که کاملا متفاوت است با دوست داشتن. قبول داشتن یعنی اینکه رفتار و نظرات و تصمیمات طرف برات قابل قبول و مورد اطمینان باشه با کسی ازدواج کن که قبولش داشته باشی و...
○ آخ جون من با تو ازدواج می کنم
● و اونهم تو را قبول داشته باشه
○ ها؟
● هیچی عزیزم تو خودت را ناراحت نکن
نتیجه اخلاقی
وقتی که رابطه تمام شده ، جدی تمامش کنید
وقتی که تنها میشید اون طرف قبلی را که با کلی جنگ و دعوا ازش جدا شدید را بی خیال بشید؛ یه کمی هم بکشید یکی دیگه را پیدا کنید تا اون موقع هم ماستربیت کنید اما زندگی اون را گند نزنید
همیشه اجازه بدهید طرف مقابل صحبتش تمام بشود
پی نوشت : این دو پست خلاصه یک مکالمه واقعی است
این ماستربیتت من رو کشته
پاسخحذف;)
- ولی همیشه نمیشه با پیدا کردن یکی دیگه، قبلی رو بی خیال شد! باور کن!
(حداقل من نتونستم!)
ارادت فراوان
شاید نشه فراموشش کرد اما میشه بی خیالش شد!!
پاسخحذفاین مکالمه یکی از اون چیزهایی بود که من را یاد داستانی که فرید لینک کرده بود انداخت یا شاید هم برعکس!!
ارادت لایتناهی