۲۶ آبان ۱۳۹۱

افیون

دو نمونه مکالمه که با فاصله چند روز داشتم را براتون اینجا می گذارم

دینگ دینگ (زنگ در آپارتمان)

در را باز می کنم و یکی از همسایه ها است(یعنی قاعدتا باید باشه من که همشون را نمی شناسم البته خیلی زیاد نیستن، من زیاد توجه نمی کنم)

همسایه: سلام

من: سلام

همسایه : حال شما خوبه ؟ می خواستم بپرسم شما خبر دارین این دیشهای مرکزی بالا بهم خورده یا نه؟

من: مرسی خوبم، نه من خبر ندارم ما ماهواره نداریم

همسایه: اوه آهان شما خودتون دیش دارین، آخه تصویر نداشتم میخواستم ببینم دیش ها درست هستن یا نه

من: آها ولی خوب ما ماهواره نداریم خبر ندارم

همسایه: (با لحن اروم و تقریبا زیر لب) ندارید. خوب باشه مرسی  پس شما خودتون دیش دارید خبر از دیش بالا ندارید

من : نه خبر ندارم چون ماهواره ندارم

همسایه : اممم .... باشه ممنون خداحافظ( با ناباوری)

......

چند روز بعد یه مهمون آمده، بعد از دقایقی از ورودش

مهمون: روشن کنید بی بی سی را نگاه کنیم

من: ما ماهواره نداریم

مهمون : بی بی سی ندارید خوب من و تو را دارید بزنید اون

من: ما گیرنده ماهواره, ریسیور دیش و هرچی که هست نداریم

مهمون : خوب پس تلویزیونتون دکوره

من: نه، اغلب ما فیلم و گاهی سریال می بینیم

مهمون : فیلم تلویزیون خودمون؟

من : نه فیلم های سینمایی مختلف از روی دی وی دی یا هارد

مهمون: وا(با ناباوری و تعجب)

و تا مدتی که خونه ما بود انگار گمگشته ای داشت نا آروم بود...

.

مشابه این مکالمه را زیاد داشتم  و هر بار طرف مقابل تعجب و ناباوری اش را به اشکال مختلف ابراز می کرد، بیشترین سوالی هم که می پرسن پس شما شب می روید خونه چکار می کنید؟!!



چند سال پیش با یه دوستی تو یه روزی عادی توی ترافیک بودیم و مردم همه عجله می کردند دوستم با لحن جالبی گفت این همه عجله برای اینکه برسه خونه بشینه پای ماهواره تا پاسی از نیمه شب گذشته!


۱۷ آبان ۱۳۹۱

Face recognition

چند وقت پیش یکی از همکاران قدیمی ازدواج کرد و توی مراسم عروسی اغلب همکاران را دعوت کرده بود، مراسم زیاد شلوغی نبود ولی خوب ما بجز همکاران خیلی کسی را نمی شناختیم با خودمون که سرگرم بودیم اون وسطهای جشن متوجه خانمی شدم که چهره اش برام آشنا بود ولی خیلی مطمئن نبودم تا اینکه به نظرم آمد که خیلی شبیه دوست دختر خیلی قدیمی ام است که خوب مدت زمان با هم بودنمان هم کم نبود ولی خوب نکته خنده دار قضیه این بود که من اصلا مطمئن نبودم  که این خودش باشه در هر صورت خیلی مساله مهمی هم نبود اما اینکه من دوست دخترم را بعد از گذشت مدتی نمی تونم تشخیص بدم یه مقدار یه جورایی بود از اطرافیانش هم کسی را بجا نیاوردم خودش هم آشنایی نمی داد یا شاید هم اون هم بجا نمی آورد .موقعیت هم طوری نبود که برم از خودش یا کسی بپرسم یا میشه گفت اونقدر مهم نبود. در هر حال گذشت و آخر مجلس که همه داشتن می رفتن کسی که باهاش بود صداش کرد و متوجه شدم که خودشه (خیلی احتمال کمی داره که دو نفر خیلی شبیه هم باشن و اسمشون هم یکی باشه)  در هر صورت گذشت چیز مهمی نبود اما یاد یک خاطره نوجوونی افتادم ؛

اون زمانها که نوجوون بودیم، در دوران طلایی امام ، اوضاع به این سبک امروز نبود حتما شنیدین حالا اگر نشنیدین هم خیلی مهم نیست خلاصه تو راه مدرسه بعد از چند بار ایما و اشاره با یک دختری سر صحبت باز شد و قرار شد که به همراه دوستش عصر بیاد سر قرار، عصر من و دوستم رفتیم اونجا و منتظر شدیم ولی اثری از آنها نبود ولی دو دختر دیگه آنطرف تر وایساده بودن بد جوری ما را نگاه می کردن و بعبارتی نخ می دادن، من و رفیقمون هم که کم کم داشتیم نا امید می شدیم هی با هم دیگه کلنجار که بابا بی خیال اونها شیم بیا همینها که نقد هستن و نخ میدن از دست ندیم ولی خوب می گفتیم زشته، خیلی دله بازیه و از این حرفها تا اینکه دیگه بالاخره راضی شدیم بریم با همینها صحبت کنیم وقتی که رفتیم جلو شانسی که آوردیم پیش از اینکه حرفی بزنیم دختره گفت ای بابا مگه صبح نگفتی ساعت شش چرا وایساده بودین جلو نمیامدین، تازه فهمیدیم داشتیم چه گندی می زدیم یعنی حافظه چهره در حد لوبیا اون موقع که آرایش از این چیزها به شدت امروز نبودی بنده خداها فقط مقنعه را برداشته بودن روسری سر کرده بودن ولی بخیر گذشت و تا وقتی تو اون محل بودن باهاش دوست بودم

بعدها هم سوتی های مشابه داده بودم ولی فکر نمی کردم اینطوری بشه که طرفی که چندین ماه با هم بودیم را بجا نیارم، هر چقدر هم که رنگ مو و یکسری چیزا عوض شده باشه.


البته دختری را که تو راه مدرسه دوست شده بودم و مدتی نسبتا کوتاهی با هم دوست بودیم را سالها بعد توی یک شهر اروپایی وقتی که همسفرهای کاری نچندان مطلوبم را پیچونده بودم دیدم ، تازه ازشون جدا شده بودم که دیدم یه خانم شکیل و زیبا داره میاد به سمتم اول زیاد دقت نکردم ولی نوع نگاهش توجه ام را جلب کرد و تازه وقتی که یک قدم باهام فاصله داشت بجا آوردم، توی چهره اش اون غرور ملایم و دوست داشتنی اش هنوز حس می شد خیلی سریع سلام کرد و خودش را معرفی کرد بعد هم گفت نخواستم اینبار زیاد معطل تشخیص چهره ام بشی!

 

خوب اینها را نوشتم همینطوری که چیزی نوشته باشم مدتی بود که می خواستم بنویسم ولی همش چیزهای نچندان جالب توی ذهنم میامد ولی دیگه امشب اینرا نوشتم که عرض ارادتی به دوستانم که اینجا سر می زنند و کامنت می ذارند داشته باشم


ارادت³

۱۸ خرداد ۱۳۹۱

"نارنجی پوش"

چند سال پیش دوستی پرسشی مطرح کرده بود که برای بهبود اوضاع چه باید کرد من هم بعد از توضیحاتی عنوان کرده بودم که باید از یک حرکت ساده  و یک رفتار مثبت اما ساده و کم زحمت برای مردم شروع کرد، گفتم سعی کنید از همین امروز دیگه توی خیابون اینها آشغال نریزید لازم نیست به کسی توصیه کنید خودتون آشغال نریزید.طبیعتا اغلب افرادی که نوشته را خوانده و در بحث شرکت کرده بودند به این امر باور نداشتند و قبول نداشتند که این حرکت ربطی به بهبود اوضاع سیاسی و اجتماعی مملکت داشته باشد. بیشتر باور داشتند که باید رفت و حرکتی کرد، تکانی و هیجانی و این چیزها و پرداختن به این مسایل به ظاهر پیش پا افتاده  را، رفتارهای منفعلانه می دانستند.

من هنوز هم به همین راه اعتقاد دارم گرچه خیلی دور از دسترس می باشد(به خاطر رسوخ و رسوب رفتار لاابالی و مسوولیت ناپذیری اغلب افراد جامعه) ولی شاید تنها راه باشد، بایستی مردم به نحوی نقش خودشون را توی اجتماع بپذیرند و مسوولیت به گردن بگیرند حتی اگر در حد آشغال نریختن و این جور مسایل باشه

من نمی تونم بپذیرم کسی داره برای بهبود جامعه اش تلاش می کنه اما آشغالش را می ریزه تو خیابون یا خیلی از مسایل جزیی مدنی را رعایت نمی کند.

خیلی عجیبه که خیلی از افراد خطراتی را به جان می خرند و وارد شرایط  بسیار وحشتناکی می شوند ولی از اینکه بخاطر رعایت برخی اصول مدنی و شهرنشینی مورد سخره اطرافیان قرار بگیرند هراس بسیاری دارند به شکلی که ترجیح می دهند همرنگ جماعت شوند.


۲ فروردین ۱۳۹۱

ری-زرشک

ما می خواستیم دوباره شروع به فعالیت کنیم اما آنقدر مسایل پیش آمد که نشد اون زمان که می خواستم بنویسم دنبال کنم
برای همین خیلی چیزهایی را که جمع شده بود که دوست داشتم بنویسم از دست رفت یا همچین چیزی، انگیزه اش کم شد
یعنی در واقع وقتی به عقب بر می گردم و نگاه می کنم می بینم چند ماه هست که برای خودم درست و حسابی وقت نگذاشته ام
احساس خوبی به آدم نمی ده اما خوب شرایط اینطوری پیش رفته و اینطوری شده

۱۲ اسفند ۱۳۹۰

Resurrection

خب ما بعد از مدتها یه پست می فرستیم شاید شروعی دوباره باشه
البته می دونم که اینجا خواننده نداره اما خوب همینطوری واسه اینکه تو دلمون نمونه

۱۶ خرداد ۱۳۹۰

Wasteland

 

For so many years you were locked away
And you never really got the opportunity
To blossom, and pass on your masterpiece creation
They're so ignorant, they don't understand
You were always longing for a chance
To abandon this wasteland and never have to pretend
Everything's okay
And you're the same as everybody else
So stop apologizing
There's nothing wrong with being different
Despite their accusations
You've always proven that you're better
Take a look around, everything you see
Is their twisted version of reality
They live in, and you've been forced to believe them
Erase your memories from so long ago
Now you're capable of so much more
Just let go, now you know exactly what you're here for
Everything's okay
You're not the same as everybody else
So stop apologizing
There's nothing wrong with being different
Despite their accusations
You've always proven that you're better

۷ آبان ۱۳۸۹

Forever Young

 

I see your eyes but you hide your face
And the more I look the more I’m dazed
The sound of you still in my ears
It rings right through as you disappear
Well the time is bad but your grasp is good
And the rules I had the stops I put
In a tower of flames are burning away like wood
And I want to run with you out of this place
To the Garden of Eden
I'll meet you there as they're closing the gates
No we don't have long
Oh to be forever young
Well the storm in me for a child in you
As you give for free as you take what's due
An untamable heart an unblameable face
As you bind me up then tell me we have to escape
Drawn in like a moth to the light I fought to get away
Truth is that I’m only getting closer by the day
I want to run with you by my side
To the Garden of Eden
Racing the path as it fades in the twilight
No we don't have long
Oh to be forever young