۱۷ آبان ۱۳۹۱

Face recognition

چند وقت پیش یکی از همکاران قدیمی ازدواج کرد و توی مراسم عروسی اغلب همکاران را دعوت کرده بود، مراسم زیاد شلوغی نبود ولی خوب ما بجز همکاران خیلی کسی را نمی شناختیم با خودمون که سرگرم بودیم اون وسطهای جشن متوجه خانمی شدم که چهره اش برام آشنا بود ولی خیلی مطمئن نبودم تا اینکه به نظرم آمد که خیلی شبیه دوست دختر خیلی قدیمی ام است که خوب مدت زمان با هم بودنمان هم کم نبود ولی خوب نکته خنده دار قضیه این بود که من اصلا مطمئن نبودم  که این خودش باشه در هر صورت خیلی مساله مهمی هم نبود اما اینکه من دوست دخترم را بعد از گذشت مدتی نمی تونم تشخیص بدم یه مقدار یه جورایی بود از اطرافیانش هم کسی را بجا نیاوردم خودش هم آشنایی نمی داد یا شاید هم اون هم بجا نمی آورد .موقعیت هم طوری نبود که برم از خودش یا کسی بپرسم یا میشه گفت اونقدر مهم نبود. در هر حال گذشت و آخر مجلس که همه داشتن می رفتن کسی که باهاش بود صداش کرد و متوجه شدم که خودشه (خیلی احتمال کمی داره که دو نفر خیلی شبیه هم باشن و اسمشون هم یکی باشه)  در هر صورت گذشت چیز مهمی نبود اما یاد یک خاطره نوجوونی افتادم ؛

اون زمانها که نوجوون بودیم، در دوران طلایی امام ، اوضاع به این سبک امروز نبود حتما شنیدین حالا اگر نشنیدین هم خیلی مهم نیست خلاصه تو راه مدرسه بعد از چند بار ایما و اشاره با یک دختری سر صحبت باز شد و قرار شد که به همراه دوستش عصر بیاد سر قرار، عصر من و دوستم رفتیم اونجا و منتظر شدیم ولی اثری از آنها نبود ولی دو دختر دیگه آنطرف تر وایساده بودن بد جوری ما را نگاه می کردن و بعبارتی نخ می دادن، من و رفیقمون هم که کم کم داشتیم نا امید می شدیم هی با هم دیگه کلنجار که بابا بی خیال اونها شیم بیا همینها که نقد هستن و نخ میدن از دست ندیم ولی خوب می گفتیم زشته، خیلی دله بازیه و از این حرفها تا اینکه دیگه بالاخره راضی شدیم بریم با همینها صحبت کنیم وقتی که رفتیم جلو شانسی که آوردیم پیش از اینکه حرفی بزنیم دختره گفت ای بابا مگه صبح نگفتی ساعت شش چرا وایساده بودین جلو نمیامدین، تازه فهمیدیم داشتیم چه گندی می زدیم یعنی حافظه چهره در حد لوبیا اون موقع که آرایش از این چیزها به شدت امروز نبودی بنده خداها فقط مقنعه را برداشته بودن روسری سر کرده بودن ولی بخیر گذشت و تا وقتی تو اون محل بودن باهاش دوست بودم

بعدها هم سوتی های مشابه داده بودم ولی فکر نمی کردم اینطوری بشه که طرفی که چندین ماه با هم بودیم را بجا نیارم، هر چقدر هم که رنگ مو و یکسری چیزا عوض شده باشه.


البته دختری را که تو راه مدرسه دوست شده بودم و مدتی نسبتا کوتاهی با هم دوست بودیم را سالها بعد توی یک شهر اروپایی وقتی که همسفرهای کاری نچندان مطلوبم را پیچونده بودم دیدم ، تازه ازشون جدا شده بودم که دیدم یه خانم شکیل و زیبا داره میاد به سمتم اول زیاد دقت نکردم ولی نوع نگاهش توجه ام را جلب کرد و تازه وقتی که یک قدم باهام فاصله داشت بجا آوردم، توی چهره اش اون غرور ملایم و دوست داشتنی اش هنوز حس می شد خیلی سریع سلام کرد و خودش را معرفی کرد بعد هم گفت نخواستم اینبار زیاد معطل تشخیص چهره ام بشی!

 

خوب اینها را نوشتم همینطوری که چیزی نوشته باشم مدتی بود که می خواستم بنویسم ولی همش چیزهای نچندان جالب توی ذهنم میامد ولی دیگه امشب اینرا نوشتم که عرض ارادتی به دوستانم که اینجا سر می زنند و کامنت می ذارند داشته باشم


ارادت³

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر