۲ خرداد ۱۳۸۸

نامزد

تو زمان دانشجویی یه بنده خدایی بود که یه مدت کوتاهی با یکی از هم دوره های من هم اتاق بود به همین خاطر گاهی می آمد تو جمع ما، این بنده خدا خیلی اوضاش بی ریخت بود، همیشه سیخ بود و فعالیتش خیلی زیاد بود و کلا هم رفتارهای عجیب و غریب زیاد داشت,  همیشه هم می خندید چون خیلی کم پیش می امد که چیزی ناراحتش کنه,(نمی دونم شاید هم متوجه نمی شد)  گاهی هم میامد از ماجراهایی که سر ملت اورده و ترتبشون را داده تعریف می کرد. خلاصه این ترمهای آخر یه بار که از خونه برگشت گفت من نامزد کردم, همه تعجب کردن و ازش سوال می کردن که کی هست و اینها برای اینکه همه متعجب بودن که کدوم دختری بوده که با این نامزد شده و این هم فقط می گفت من نامزد کردم, من وارد بحث شدم و بچه ها گفتن ببین ابلیس فلانی هم نامزد کرده!! گفتم ای عوضی، نامزد کدوم بدبختی را کردی!! اون خنده هیستری همیشگیش شروع شد و خیلی شدید شد بطوری که اشک از چشماش می امد , می گفت حقا که, تو دیگه کی هستی؟ هیچکی نفهمید قضیه چیه.

 

 

 

 

این پست با خواندن این کامنت دوست بسیار گرانقدرم  به ذهنم رسید.

۱ نظر: