- حرومش نکن!
دستش که توی کیفش دنبال فندک میگشت همونجا ثابت ماند .
-چی؟
سرش را بالاکرد و پرسید. حالا دستش بدون فندک بیرون امده بود
اون یکی دستش با سیگار کنار صورتش بود.
موهاشو زد پشت گوشش و برای لحظهای گوشوارهشو لمس کرد
حالا لبخند صورتش را پر کرده بود و نگاه پرسشگرشو را به نفر مقابلش متمرکز کرده بود.
- از روی عادت کاری را نکن. تمام لذتشو...
حالا داشت با فنجانش بازی میکرد و لبخند کمرنگ شده بود.
- عادت جوهره زندگی را از بین میبره.
دوباره لبخند داشت ظاهر میشد با برقی در چشمان. به نفر مقابلش زل زد، اما چیزی بیشتر ازهمان نگاه مهربان و نیمچه لبخند جذاب و اعصاب خردکن همیشگی را ندید.
سیگار را رو بین دو لبش گذاشت و روشن کرد و پک عمیقی زد و تکیه داد عقب به صندلی و با لذت دود را بیرون داد.
بعد خم شد به جلو و دوتا آرنج را تکه داد رو میز، با اینکه موهاش تو صورتش ریخته بودند برق نگاهش دیده می شد و با نجوا پرسید:
- نگفتی چی را حروم نکنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر