توی یک اتوبان شمال اروپا درحال حرکت بودیم ترافیک صبحگاهی حرکت را کند کرده و حجم ماشین ها به نظر در حال افزایش اما هنوز به مرحله سپر به سپر نرسیده بود.
راننده, خانمی از شرکت همکار بود که علیرغم اصرار فراوان من, نگذاشت با قطار برم و به نظر خواست مهمان دوستی شنیده و ندیده ایرانی ها را جبران کنه.
تو این سفر یکی دو ساعته پسر نوجوونش هم ما را همراهی می کرد, توی سنی بود که فکر می کنند خیلی چیزها تنها برای اولین با به ذهن اینها رسیده, سخنرانی و تکه پرانی هاش به همراه ترافیک مادرش را کمی عصبی کرده بود ولی من بی خیال از زمان و مکان و داستان پردازی این نوجوون داشتم به رادیو که آهنگ راک زیبایی به زبونی که تقریبا چیزیش را نمیفهمیدم گوش می دادم. بحث بین مادر و پسر بالاگرفته بود و نگاه کنجکاو من وادارش کرد گفته های پسرش را ترجمه کنه.
میگه:نمی شه بصورت مارپیچ از بین ماشین ها بری؟ اینطوری خیلی زودتر می رسیم و تازه هیجان هم داره!
صحبت های مادرش را که در مورد خطرات و پلیس و اینها بهش گفته تقریبا قطع کردم و گفتم دیگران که آجر متحرک نیستند, بپرس اگر دیگران نیز این فکر فوق هوشمندانه به ذهنشون برسه و یا از ما تقلید کنند چی؟اگر همه بخواهند مارپیچ برند و از هر سوراخی رانندگی کنند چی می شه؟
سعی کرد با تخیلات یه چیزهایی بگه ؛ گفتم خودت را خسته نکن یه روز بیا تهران!
یه ملتی پیش از تو همینطور خام و کودکانه خواستند تیزبازی در بیارن و از هر سوراخی کارشون را پیش ببرن اما نتیجه بدی گرفتند الان هم خودشون نمی دونند چیکار کنند از رانندگی بگیر تا کلیه مراحل زندگی!
تلخی حرفهام جو را سنگین کرده بود و پسرک آنقدر باهوش بود که دیگه ساکت بشه.
پیش خودم فکر کردم این اقتضای سنش است و در موقعیتی نیست که این تفکراتش ضربه ای به کسی بزنه و توی جامعه ای زندگی می کنه که شاید یکی از مدرنترین تفکرات اجتماعی را داره و قطعا با واقعیت ها خیلی زود آشنا می شه.
اما جامعه ای که با این تخیلات زندگی می کنه و نه خودش و نه دیگران هرگز اجازه رشد و تفکر بهش نمی دهند سرنوشت تلخی خواهد داشت و یا دارد.
"یه ملتی پیش از تو همینطور خام و کودکانه خواستند تیزبازی در بیارن و از هر سوراخی کارشون را پیش ببرن اما نتیجه بدی گرفتند الان هم خودشون نمی دونند چیکار کنند از رانندگی بگیر تا کلیه مراحل زندگی!"
پاسخحذفاز هیچی اندازه ی این متنفر نیستم.
اوه ببین کی اینجاس!
پاسخحذفارادت محض
عرفان جون من در احساست به شدت شریکم
برای اینکه این عدم بلوغ در کلیه امور, باعث بسیاری از بدبختی هامون است.
آدم لينك رودرانر را كليك كنه ببيينه مطلبي از ابليس است و حرف حساب هم كامنتي نوشته چي ميشه!
پاسخحذف:)
دارد...
پاسخحذفو نکته ی غم انگیز هم همین جاست...
از هر سوراخی و برای هر کاری...
و نکته ی مهم دیگه توی این ماجرایی که نقل کرده اید این است که آن پسر بچه آنقدر باهوش بوده که ساکت شده... یعنی اون غلبه ی احساس کودکانه جایش را به تفکر داده... اما ما اینجا چه می بینیم؟ حتی کسی هم این آگاهی را بدهد... درجا خفه یا حذف می شود...
مثل همیشه لذت بردم...
لعنت به این بلاگر،نمیشه توش نظر داد
پاسخحذفهه هه،انگار بالاخره گرفت
پاسخحذفاهم اهم(صدای صاف کردن گلو)
به به!جمع دوستان هم که جمعه..ما رو هم راه بدید لطفا! عرفان جان اتفاقا چند روز پیش دلم خیلی برات تنگ شده بود اومدم یک سر به وبلاگت زدم ولی به لطف این سیستم تخمی نظر دهی بلاگر نتونستم برات نظر بگذارم.الان هم این کار رو با کلی مشاوره و تلاش و تحقیق و جستجو تونستم انجام بدم.
ارادت خدمت همه دوستان
,Salam
پاسخحذفThe whole mess is because of something called Taghieh which permits us to lie about ours very foundation
کریمسون عزیز سلام. فقط خودت می دونی که ارادتم از نوع خالصشه. اولاد جان خوبی شما؟ ممنون که یاد کردی رفیق، ارادت:») دیجیتال جان اتفاقا من هم تازگی اون طرف ها بودم. اون پست دغدغه ی دختر ها و ... جالب بود :»)
پاسخحذفراستی اگه سیستم نظر دهی اینقدر اذیت می کنه؟
سلام و ارادت خدمت همه دوستان
پاسخحذفاولاد جان مرسی از کامنتت
انسان جان مثل همیشه نکات ظریف را استخراج می کنی مرسی
دیجیتال جون میکروفون بازه حواست هست
آقا من هم قبلا مشکل داشتم اما الان مدتی است که بدون ایراد کامنت می گذارم
عرفان جان ارادت دابل و مجدد
دوست عزیز اون تقیه که شما گفتی منشا بسیاری از رفتارهای نابهنجار هست اما این تیزبازی را کامل پوشش نمی ده
مرسی
منظورت اون کلمه بود ابلیس جان،یعنی خوانندگان وبلاگت اینقدر بچه مثبت هستند؟!
پاسخحذفعرفان جان فکر کنم راه حلشو پیدا کردم،با فیلتر شکن میتونم نظر بدم.
نه دیجیتال جون
پاسخحذفاینکه به ساحت بلاگر (گوگل) توهین کردی!!
در ضمن از زحمتی که بخاطر کامنت گذاشتن می کشی سپاسگزارم
اجرت با مگان فاکس