۲ بهمن ۱۳۸۸

گنجشکک اش مشی

در ادامه این پست در مورد مسوول امور تربیتی مون باز هم یه مورد دیگه با تربیتی ازش میگم البته شاید مورد جدیدی نباشه و خیلی تو این سالها تجربه کرده باشن اما تو اون سالها هنوز تازگی داشت و یا شاید مد بود

این بنده خدا داشت برای ما باز از معجزات توی جبهه ها تعریف می کرد یادم نیست کدوم ماجرا بود فکر کنم این بود که امام زمان با اسب سفید پشت خط مقدم میامد و به تاخت می رفت تا به رزمنده ها روحیه بدهد بعد بچه ها سوال می کردن که چه شکلی بود و چه رنگی بود در حالی که اون داشت شکل اون بنده خدا رو توصیف می کرد من داشتم یواشکی طوری که فقط دو سه نفر دور و بر بشنوند کامنت میامدم براش,دیگه به رنگ که رسید من گفتم این اسپری های فسفری چه ها نمی کنه. این بغل دستی من خنده اش گرفت که امور تربیتیه متوجه شد بهش گفت چرا می خندی این هم که خیلی بچه باحال و دوست داشتی و صادقی بود بر خلاف روحیه ریا و تزویری که دیگه تو اون روزها نهادینه شده بود خیلی راحت گفت من باور نمی کنم. برای همین برای یارو خیلی گرون تمام شد کلی بد و بیراه گفت و بعد اضافه کرد من تازه ماجراهای اصلی رو تعریف نکردم چون برای افراد بی ظرفیت کفر می آره!

گفت من خودم شاهد بودم تو ارتفاعات قصر شیرین گنجشک از این ور می پرید اون می گفت, وای حسین کشته شد.

و چند مورد دیگر هم تعریف کرد توی همین مایه , بقیه ماجرا درست یادم نیست اما من هنوز تو فکر اون گنجشکه هستم بنده خدا تازه بعد از 1400 سال متوجه شده که چه اتفاقی افتاده( فکر می کنه که متوجه شده) بعد تازه مهمتر از اون الان اون گنجشکه کجاست؟

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر